معنی جمع مشیمه

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

مشیمه

مشیمه در فارسی یارک یوگان پرده ی زهدان بچه دان آون (اسم) پرده ای که بچه تا هنگامی که در شکم مادر است در آن قرار دارد. این پرده بهنگام تولد کودک باوی بیرون آید بچه دان جمع: مشائم (مشایم) . یا مشیمه دنیا. آسمان، آفتاب. یا مشیمه شب. شب که مانند زنی آبستن است: برشکافد صبا مشیمه شب طفل خونین بخاور اندازد. (خاقانی)


مشیمه عالم

بنگرید به مشیمه دنیا


مشیمه دنیا

یوگان گیتی: خور هور به گواژ، آسمان به گواژ


مشیمه شب

یوگان شب در ادب پارسی از شب آبستن سخن رفته است


طفل مشیمه

می انگوری

لغت نامه دهخدا

مشیمه

مشیمه. [م َ م َ / م َ م ِ](از ع، اِ) آتون و مشیمه.(ناظم الاطباء). آتون. بچه دان. یاره. پرده ای که بر روی جنین است متصل به پوست تن او و بر روی آن پوستی است که بچه در وی باشد. ج، مَشیم، مَشائم.(یادداشت مؤلف):
اندر مشیمه ٔ عدم از نطفه ٔ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.
ناصرخسرو.
وز آن پس در مشیمه چونکه افتاد
فکندش اوستاد چرخ بنیاد.
ناصرخسرو.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمه ٔ دیگر گذشتنی است.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 528).
پرده ٔ فقرم مشیمه دست لطفم قابله
خاک شروان مولد و دارالادب منشای من.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 323).
جنین را سه غشاءاست یکی مشیمه است دوم غشایی است که آن را به تازی لفایفی گویند سیم غشای رقیق است و مماس اوست و اما مشیمه دو تا باشد و هر دو رقیق باشد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
حکیم بارخدایی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را.
سعدی.
- مشیمه ٔ دنیا، کنایه از آسمان است.(برهان)(انجمن آرا)(آنندراج).
- || کنایه از آفتاب هم هست.(برهان)(آنندراج).
- مشیمه ٔ شب، شب که مانند زنی آبستن است. تشبیه شب به غشائی که کودکان هنگام تولد در آن قرار دارند و آفتاب به کودک:
برشکافد صبا مشیمه ٔ شب
طفل خونین به خاور اندازد.
خاقانی.
- مشیمه ٔ عالم، کنایه از آسمان است.(برهان)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).
- || در بیت زیر کنایه از این دنیا است:
پیوند دین طلب که بهین دایه ٔ تو اوست
آن دم که از مشیمه ٔ عالم شوی جدا.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 3).
- || کنایه از آفتاب هم هست.(برهان)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

مشیمه

(مَ مَ) [ع. مشیمه] (اِ.) بچه دان. ج. مشائم.

فرهنگ عمید

مشیمه

پرده‌ای که جنین را در داخل رَحِم احاطه کرده است،


جمع

[جمع: جموع] جماعت، گروه، گروه مردم،
(ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می‌نویسند و آن‌ها را به هم می‌افزایند،
(اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر،
(اسم مصدر) گرد آوردن، فراهم آوردن،
(صفت) آسوده: حواسِ جمع،
(صفت) در کنار یکدیگر،
(صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمه‌ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دست‌ها، شمشیرها،
(ادبی) در بدیع، آرایه‌ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱)،
* جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمع‌آوری‌ کردن، فراهم آوردن، گرد کردن،
* جمع ‌بستن: (مصدر متعدی)
(ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را به‌صورت جمع درآوردن،
(ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آن‌ها را به هم افزودن،
* جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون،
* جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می‌شود نه با افزودن علامت‌های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول)،
* جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن‌ها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشت‌نمای زن و مرد / من به شیرین‌سخنی، تو به ‌نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشیمه

بون، پوگان، رحم، زهدان، سکس، بچه‌دان

عربی به فارسی

جمع

جمع , صیغه جمع , صورت جمع , جمعی

افزوده شدن , منتج گردیدن , تعلق گرفتن , انباشتن , جمع شده , جمع شونده , اندوختن , رویهم انباشتن , فراهم اوردن , گرداوردن , سوار کردن , جفت کردن , جمع شدن , گردامدن , انجمن کردن , ملا قات کردن

فرهنگ فارسی آزاد

جمع

جَمْع، (جَمَعَ، یَجْمَعُ) گرد آوردن- جمع کردن- اضافه نمودن،

فارسی به عربی

جمع

جمع، حکایه، طفل، مجموع

معادل ابجد

جمع مشیمه

508

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری